-
به امید صبحی دیگر
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 01:07
گاهی انسان هم، مثل یک مرغ خانگی، خانگی می شود! پر پرواز ندارد... یا دارد، اما شکسته است و بی حاصل... دلش به خانه ای آرام و دانه ای .. آرام می گیرد و گاه پر پروازت هست اما دل با آسمان نیست! و هوای پریدن از یادت رفته است... گاهی دلت همه اش شب می خواهد، سکوت، تنهایی و ظلمت می خواهد.. و روزی می آید که دلت باز صبح را در...
-
207
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 22:56
"برترین وصف حق، عشق است، نه خوف. و می گفت: به مدد عشق است که آدمی می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود." انگار همین دیروز بود که کتاب " درد طلب ( زندگانی شیخ صفی الدین اردبیلی) " را با عشق مطالعه می کردم! اما هشت ماه است که از آن روزها می گذرد، و من آن روزها حتی در تخیلم نمی گنجید که...
-
208
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 00:08
یادتان هست که همین ماه قبل یا قبل ترش، قیمت مرغ چه ماجراهایی به وجود آورد؟؟ شاید شما هم شنیدید که بعضی از آقایان فرمودند: " خب مرغ نخورید! نخورید بهتر هم هست! چون ضرر دارد! ... " من که آماده ی شنیدن جملات و فرمایشات بعدی این آقایان هم در این رابطه هستم، شما را نمی دانم! امروز و فرداست که نخبگانی از قبیل اح...
-
209
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 00:02
از منزل ما تا حرم مطهر راهی نیست! آن قدر نزدیک هست که بتوان با پای پیاده رفت و آن قدر نزدیک هست که بتوان به راحتی حرم را دید و سلامی عرض کرد! وقتی همسایه ی آقا امام رضا باشی، زندگی برایت حال و هوای دیگری دارد! هیچوقت توان توصیف این حال را نداشته و نخواهم داشت! اما کاش میشد آنچه می بینم بگویم! این توضیحات برای این بود...
-
210
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 23:02
شلوغی بیش از حد مشهد، این روزها برای اکثریت مردم شهر مشهد و حتی مسافرین عزیز، مشکل ساز شده است! و خیابان ها و مسیرهای اطراف حرم مطهر، بسیار بسیار شلوغ و غیر قابل تحمل...! چندین بار از طریق اخبار استان، پلیس شهر مشهد از مردم مشهد درخواست کرده است که تا حد ممکن در خیابان های نزدیک به حرم تردد نکنند! تا حتی گاهی درخواست...
-
211
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 00:35
اغلب صاحب و مالک چیزی بودن، حس خوبی را در انسان به وجود می آورد که اصولا نفس را راضی و خشنود می سازد! معمولا در این حال، علائم غرور و لذت در چهره آشکار است! همه ی ما تا کنون چنین تجربه ای را داشته ایم و انکار آن به نظرم عملی صادقانه نمی آید. شاید بیش از نیمی از گیس کشی ها، دعواها، قهرها و کتک کاری های دوران کودکی،...
-
212
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:29
دلم گرفته از دنیایی که: تنها دغدغه ی بسیاری از زنانش، سیاه کردن چشم ها و سرخ کردن لب هایشان و رخ نمایی و فخر فروشی به نداشته هایشان است! دلم گرفته از دنیایی که: بسیاری از مردانش، تنها به کوچک کردن شکم ها و بزرگ کردن آلت هایشان می اندیشند!
-
213
شنبه 28 مردادماه سال 1391 00:14
گاهی پیش می آید که زمان زیادی می گذرد و انسان هیچ آسیب، صدمه یا کسالتی نمی بیند و ندارد و روزگارش در نهایت سلامت و تندرستی می گذرد! و گاهی هم آدمی خلاف این اوضاع را تجربه می کند! و در مدتی کوتاه، چند بار دچار حادثه و یا مبتلا به بیماری می شود! گمان نمی کنم کسی حکمت و چرای این گونه احوال را بداند! شاید این موضوع هم...
-
برای امیر مهدی
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 23:48
سلام عرض ادب و احترام دارم خدمت دوست فرهیخته و ارجمند " امیر مهدی" . امید که خداوند متعال لذت و شیرینی عبادت را برایتان هر روز افزون کند و علاقه و اشتیاقتان را نیز. فرموده بودید که ایمیلتان خراب شده و من به ناچار پاسخ چند کامنت شما و مطالبی را که در نظر داشتم، در همین جا برایتان می نویسم. قبلا دو ایمیل برای...
-
214
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 00:43
روزی که زمین، بی قراری آغاز کند، روز ویرانی و اندوه جان های بی پناه است! روز بی قراری او، روز ی ست که عزیزی، عزیزانش را به دل سرد و ناآرام زمین می سپارد و به آسمان دیده دوخته و غمی تلخ تر از هر زهر را، در دل ویران تر از خانه اش، پنهان می کند! روز بی آرام او، روز ناله و اشک و ماتم است! روز خون دل خوردن و صبوری کردن!...
-
215
شنبه 14 مردادماه سال 1391 23:51
هیچوقت، دیدن گلی که در گلدان، کمر برای دیدن نور شکسته! ساعتی که فارغ از گذر ایام، به عمیق ترین خواب زمان فرو رفته! چراغی که قلبش، از تاریکی و ظلمت سوخته! کتابی که روی آن را غبار، غبار جهل من پوشانده! جامی که آب از دستان شکسته و بلورینش، فرو ریخته! پنجره ای ، که بی خبر از بی وفایی صاحب خانه، عاشق گشته! برگی که خاطره ی...
-
216
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 22:37
هر بار که به اینجا می آیم، به نیامدن می اندیشم! به سکوتی که گم کرده ام! به دردهایی که گره خورده است با " به امید صبحی دیگرم"! به آن هایی که نمی آیند! و به آن هایی که می آیند! ... می اندیشم! هر بار که به اینجا می آیم، صدای تو در گوشم می پیچد، که تنها در خاموشی خواب هایم شنیده ام! اینجا، درست شبیه به همان...
-
217
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 23:35
گاهی اتفاق می افتد که مغز محترم اینجانب! به شدت همه چیز را با هم قاطی می کند! شاید پی اکتشاف مجهولی باشد و یا هوس خلق معجونی از اطلاعات ناچیز خود کرده است و من از آن بی خبرم! شاید هم نشانی از افزایش عمر است و یا کمبود فسفری، قندی، ویتامینی، حوصله ای... چیزی باشد!؟ علائم این بیماری به شرح زیر است: تازگی ها زیاد پیش می...
-
218
جمعه 16 تیرماه سال 1391 00:23
تنها با کمی دقت، آشکار خواهد شد که در طبیعت و جهانی که در آن عمر می گذرانیم، چه نظم و ترتیب بی نظیری وجود دارد! نظمی حیرت انگیز که هیچگاه از میان نخواهد رفت! همه چیز در طبیعت در زنجیره ای پیچیده به هم متصل هستند و در پیوندی شاید نامحسوس اما استوار! هر خلل و نقصان در عضوی از این مجموعه، بدون شک دیگر اعضا را نیز دچار...
-
219
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 23:02
-
220
شنبه 10 تیرماه سال 1391 23:44
سالهاست که در سایه ی سکوتی سنگین، صدای شکستن زانوان خویش را می شنوم! سکوتی آن چنان سخت! که همه ی سخن ها، ناله ها و آوازهایم، توان شکستن اش را ندارند! گویی دیگر فریادی بی حاصل ام! و یا نفسی سرد را می مانم! که از جانی رو به مرگ بر می آید! گیسوان، سیاهی بخت را از یاد برده اند و راه سپیدی پیش گرفته اند! و بغض ها، هنوز بی...
-
221
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 10:23
« سه تن در مسجدی خراب عبادت می کردند. چون بخفتند، ابراهیم ادهم بر در مسجد ایستاد، تا صبح! او را گفتند: چرا چنین کردی؟! گفت: هوا عظیم سرد بود و باد سرد! خویشتن را به جای در ساختم تا شما را رنج کمتر بود و هر رنج که بود بر من بود! » زمانی با خواندن این حکایت، اشک به چشمانم دوید و دلم گفت: آی! زیبایی و عشق و ایثار را...
-
222
شنبه 3 تیرماه سال 1391 22:41
بعد از خواندن کتاب " مسیح باز مصلوب " هیچ احساس خوبی نداشتم! هر چند در زمان خواندن کتاب حسی عمیق همراه با آرامش و لذت را تجربه می کردم و از مبارزه و استقامت شخصیت های داستان احساس غرور! اما همه ی حس های خوب، با خواندن پایان داستان فرو ریخت!! چرا که بی عدالتی و وحشی گری را، حتی بر صفحات یک کتاب هم نمی توان...
-
223
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 22:28
امروز ماجرای سرگردانی این حیوانات بی گناه و بی آزار! (که معلوم نیست مادرهای بی خیالشان کجا هستند؟! ) در شهر مشهد، داستانی بس عجیب و شگفت انگیز بود برای خودش!! عجیب تر از آن هوای مشهد بود!! هوایی بسیار لطیف و بهاری!!! انگار اوایل اردیبهشت است نه تیرماه!! یا تقویم اشتباه می کند یا طبیعت! یا هر دو! شاید هم من! و عجیب...
-
224
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:39
آسمان پر است از ابرهای تیره ای که روز را زودتر به شب می کشانند! ابرهایی لبریز از رعدها، برق ها و قطره های درشت باران و شاید هم تگرگ! مادرم می گوید: آخرین باران های بهار است و انگار بهار برای خداحافظی آمده است! می پرسم: مگر هنوز بهار است؟؟؟ خیره نگاهم می کند و هیچ نمی گوید! دل آسمان که این گونه می گیرد، زمین...
-
225
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 00:54
گاهی، روزگار تصویرهای زیبایی از خود برایت به جای می گذارد! زندگی را پر از نقش و خیال می کند، پر از عشق، پر از نشاط، پر از شادی هایی که باورشان را حتی در عمیق ترین تخیلات هم راه نمی دادی! اما کسی چه می داند! کسی چه می داند که در پشت پرده ی سرخ شادی هایت! چقدر درد پنهان کرده ای! روز تولدت که می آید، دلت می خواهد به...
-
226
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 00:15
در بلندای هر شب خورشیدی هست که تنها برای تو طلوع می کند! برای تو ... که تشنه ی نوری! و بی پروا همه ی نور را، یک جا و یک نفس سر می کشی! و باز نمی دانی که من مانده ام و ظلمت یک شب بی آغاز! ظلمت یک شب بی سحر! ظلمت یک شب بی پروانه! تنها شمع است که در خیالم می سوزد! و داغی اشک هایش، سردی دست هایم را می سوزاند! تنها شمع است...
-
227
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 12:08
یک روز خوب چگونه آغاز می شود!؟ شاید یک روز خوب، همزمان با روز اول یک ماه، روز اول ماهی که در آن متولد می شوی! با تماشای یک پروانه ی سفید و بزرگ، آغاز شود! و ... پروانه که می رود! عزیزی می آید با ماشین سفید و نانی گرم، تازه و پر از کنجد! صبحانه ات را با او می خوری و او تو را به مقصدی می رساند که رفتنش برایت سخت بود! او...
-
228
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 00:35
دیده ای که هیچکس، به احساس گرگی گرسنه فکر نمی کند!؟ آری هیچکس، حتی تو، که دلت برای توله های منتظر یک گرگ می سوزد! شاید آهوی مست، اگر گرگ بودن را می فهمید، پای گریزش، می لرزید! و گرگ، اگر راهی به دل آهوی مست داشت، از گرسنگی می مرد! اما نه آهو گرگ و نه گرگ، آهو را می فهمد!! که سرنوشت اینگونه دست بی خبری بر سرشان کشیده...
-
229
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 00:08
آرزو داشتم با همه ی درختانی که از این جا، تا آن جا، صف کشیده اند دوست باشم..
-
230
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 23:26
نه ماه خون دل خوردیم! چه زود اما از یاد بردیم! تنها رنجی بر دوش مادر گذاشتیم و آمدیم! آمدیم و خیال کردیم خون دل خوردن هایمان تمام شد!
-
231
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 00:11
خاموش ترین صدا صدای آواز آن پروانه ی عاشق بود که برای تو برای در آغوش کشیدن تو از همه ی گل ها، گذشت ...
-
232
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 00:13
گفته اند که تماشایم می کردی آن شب که دیدم ماه در سراشیب آسمان تو، به اعماق چاه سیاه شب، خزید و رفت ! ... عجب است که برای گذر از این روزهای طولانی، که چون موریانه های وحشی، رندانه عمر می خورند! هیچ راهی نشانم نمی دهی !
-
233
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 22:38
بوی خاک باران خورده می دهد این حال...
-
234
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 23:37
آن خورشید از سحر گذشته را، برای تو، به قابی کشیده ام، از جنس نور! پای در بند، به زاری نشست و گفت، آنچه را تو به گمان خویش نمی گفتی! به یاد بسپار... نسیم اگر توفان شد و لبخند، تلخند! سهم مرا زیر داغ سینه ی این کویر زخم خورده، مدفون کن و برگرد...