در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

216

هر بار که به اینجا می آیم، به نیامدن می اندیشم! به سکوتی که گم کرده ام!

به دردهایی که گره خورده است با " به امید صبحی دیگرم"! 

به آن هایی که نمی آیند! و به آن هایی که می آیند! ... می اندیشم!

هر بار که به اینجا می آیم، صدای تو در گوشم می پیچد، که تنها در خاموشی خواب هایم شنیده ام!

اینجا، درست شبیه به همان کاغذهای کاهی، تا خورده و کهنه ای ست که آن زمان های دور، نیمه شب ها، دور از چشمان سیاه تو، سیاهشان می کردم! 

اینجا، به سادگی قلب من است، که روزگاری نقش عشق را بر تار و پودی سست و رو به باد می کشید! شاید روزی بی آن که بخواهم، اینجا را با رنگ های سپید و آبی اش! از یاد بردم... به تلخی آن روز که سجاده ی سبز را ...