در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

220

سالهاست که در سایه ی سکوتی سنگین، صدای شکستن زانوان خویش را می شنوم!

سکوتی آن چنان سخت! که همه ی سخن ها، ناله ها و آوازهایم، توان شکستن اش را ندارند! 

گویی دیگر فریادی بی حاصل ام! و یا نفسی سرد را می مانم! که از جانی رو به مرگ بر می آید!

گیسوان، سیاهی بخت را از یاد برده اند و راه سپیدی پیش گرفته اند! و بغض ها، هنوز بی تو و با یاد تو می شکنند! آرام و نه قراری در کف است!

آسمان، سرخ است و شب، بی ستاره! و دردها بی مرهم...



نظرات 3 + ارسال نظر
mosaieb شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ http://secret65.blogsky.com

می توانستم اگر , هر آنچه فاصله هست , از میان بر میداشتم

با سلام و درود
وب زیبا و پر محتوا داری!
خوشحال میشم ی سر ب وب من بزنی.
با تبادل لینک موافقم، اگه قابل دونستی بیا تو نظرات خبر بده میلینکم.
بدرود.

نرگس یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ب.ظ http://kaghazekhatkhati.blogsky.com/

قلمتو دوست دارم خیلی با دلم آشناست، خانومی خیلی قشنگ بود

سپهر یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ http://vasvasehghalam.blogsky.com

برای تمامشان حرفی بود...اما این واقعا حرف نداشت....

زیبا و زیبا...اما حیف که تلخ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد