-
بدان! یاد کن! بترس!
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 22:32
امام صادق (ع) می فرمایند: «هر خفتن خود را آخرین دیدارت از دنیا بدان و با دل و زبانت خدا را یاد کن و از آگاهی او بر نهانت بترس .» از سر شب تا الان، مدام به این حدیث فکر میکنم! که خلاصه اش می شود: بدان! یاد کن! بترس! حرف دیگری ندارم! دارم، اما تمرکزی ندارم برای جمع و جور کردن واژه ها...
-
خورشیدی همیشه تابان!
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 23:40
می گفت: در سفر که بودیم، حرفی زد که بی اختیار اشک ریختم! از بالای کوه زیبایی شهر را نشان می دادم که پرسید؟ بابا! پس حرم کجاست؟! گفتم: دخترم اینجا حرم ندارد! گفت: من دلم حرم می خواهد! اینجا خیلی زیباست، اما حرم که ندارد! . . . مشهدی اگر باشی، خوب می فهمی چه می گویم! مشهدی رنج بیشتری دارد اگر بی حرم بماند! که در این...
-
کرامت
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 19:12
در کتاب عیون اخبار الرضا از عبدالرحمن معروف به صفوانی روایت شده است: کاروانی از خراسان به سوی کرمان رفت، راهزنان راه را بر مسافران بستند و مردی را که گمان می کردند دارایی بسیاری دارد گرفتند. مرد مدتی در اسارت دزدان بود و او را شکنجه دادند تا اینکه توانست مقداری پول به آن ها بدهد و خودش را آزاد سازد. دزدان مرد را در...
-
فریاد همی کند ز دستم توبه
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 16:34
دیروز به توبه ای شکستم ساغر امروز به ساغری شکستم توبه ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1390 22:40
دلخـــــوش از آنیم که حـــج می رویـم غـــافــــل از آنیـــم که کـج مــی رویـــم کعــبه به دیـــــدار خـــــــدا مــی رویـــم او که همیــــنجاست کجــــا می رویــم حــج به خـــدا جز به دل پــاک نیـــست شــستن غــم از دل غمــــناک نیـست دین که به تسبیح و سر و ریش نیست هر که علی گفــت که درویش نیـــست تفنگ های پر برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 دیماه سال 1390 23:32
« هر چه بیخ درخت، پنهان می خورد اثر آن در شاخ و برگ ظاهر می شود! اگر هر کسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ روی خود را، چه خواهی کردن؟!» مولوی(فیه ما فیه)
-
برود
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 23:29
بهاء الولد می گوید: « غم، همچو ابر است! چون بر آید، ببارد پاره ای و برود.» ابرهایی که می بینید، عصر امروز از فراز آسمان منزل ما عبور می کردند! باد سرعت قابل توجهی داشت، و قراری برای ابرها نگذاشته بود! خط سفیدی که وسط آسمان می بینید ابر نیست. گاهی که هواپیماها در ارتفاع زیاد پرواز می کنند، خطی ابرگونه، در مسیر حرکت خود...
-
پرسش
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 21:58
چند روز است که ذهنم درگیر یافتن پاسخ پرسشی ست که زیاد هم سخت نیست! چرا به بعضی از آدم ها می گویند با معرفت! به بعضی بی معرفت! تفاوت این دو چیست؟!
-
سفر به بی نهایت
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 23:08
نا آرام و شیفته ی سفر برخاسته از رؤیایی صد پاره می شنوم نجوای حکمتش را نجوای خیزرانم را در شب. به جای آسودن، به جای لمیدن برون می کشدم از راههای کهن به دویدن، به پرواز و سفر به بی نهایت. روزگاری، هزاران سال پیش زادبومی بود و باغی آنجا که سر بر می آورد بر بستر گور پرنده از دل برف، گل های زعفران. می خواهم بال بگسترانم...
-
من؟
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 23:34
پرسید: آیا من همانی هستم که در دل آن شب گرم، بی بهانه، می گریست؟! همان که در ظلمت آن شب هولناک، میان سکوت پر جاذبه ی کوه و صدای گوش خراش سنگریزه ها، ساکت بود؟! یا او که روزی بر تخت آرامشش نشست و به غصه های مردم خندید و هر غم و اندوهی را در دل خوش باورش انکار کرد؟!
-
احترام
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 23:10
امشب انگشترش به دست من سپرده شد! همه به یاد دارند که "پدرم"، احترام بسیار زیادی برای " سادات " قائل بود!
-
ترس!
شنبه 17 دیماه سال 1390 22:21
وقتی هنوز مجرد بود، از مادر شدن می ترسید! ترس که نه! بهتره بگم عذاب وجدان! یا نه، عذاب وجدان هم نه! نمی دونم چطور میشه احساسش رو اینجا بیان کنم!؟ می گفت اگر بچه دار بشه به بچه ستم کرده! خودش رو مقصر می دونست برای سختی های احتمالی که قرار بود فرزندش پس از تولد تحمل کنه! شاید یه احساسی مثل احساس " ابوالعلاء...
-
بزرگی
جمعه 16 دیماه سال 1390 21:52
سه تن در مسجدی خراب عبادت می کردند. چون بخفتند، بر در مسجد ایستاد(ابراهیم ادهم) تا صبح! او را گفتند: چرا چنین کردی؟! گفت: هوا عظیم سرد بود و باد سرد! خویشتن را به جای در ساختم تا شما را رنج کمتر بود و هر رنج که بود بر من بود! نقل است که ابراهیم ادهم وقتی بر مستی گذشت. دهان آن مست آلوده بود. آب آورد و دهان آن مست بشست...
-
ادهم
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 22:21
- اگر لحظه ای دل به دست آورم از فتح روم دوست تر دارم. - آغاز وسوسه از طهارت بود. - خدایا! می دانی که بهشت در نظر من به اندازه ی بال پشه وزن ندارد. چون مرا عشق خود بخشیدی و با ذکر خود مأنوس ساختی و به من فراغت دادی تا درباره ی عظمت تو تفکر کنم. پی نوشت: امشب، سخنان " ابراهیم ادهم " را که در گذشته ای نه چندان...
-
برف امروز
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 18:58
-
سود و زیان!
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 22:13
در این روز سرد و بارانی، ناچار بودم کتابی را تمام کنم که موضوع اصلی آن گرم شدن زمین و تغییر اقلیم بود! گرم شدنی که منجر به از بین رفتن برخی از موجودات، محصولات، مرجان ها و ... در آینده خواهد شد! خشکسالی ها، سیل ها، توفان ها، بیماری ها و بسیاری دیگر از بلایا که فقط بخاطر افزایش چند درجه ای به گرمای زمین در آینده گریبان...
-
میدانم!
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 21:43
چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند، عظمت و ژرفای عشق تو را نمی شناسم! فقط می دانم که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من برگیری خواهم مرد. دیدن این تصویر و خواندن این جمله از" تی. ال. واسوانی" همیشه آرامشی اسرار آمیز برایم داشته و دارد! چرایش را نمی دانم!؟
-
مرهم
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 21:25
پیش از این، مرهم زخم های پنهانی دل، حافظ، دعا، اشک و دوستی بود... پیش از این، خشم، چون حنای بی رنگی بود! که هیچ نقش و طرحی در زندگی ام نمی زد! که دست در دست تو داشتم و قلبم از هیچ غمی نمی گرفت! دلم به شادی یک نسیم می خندید! و نگاهم از شوق دیدن کرشمه ی ماه... آغازی اگر داشت اندوهم، از دو راهی خواستن ها بود! از آن جا که...
-
در بند
شنبه 10 دیماه سال 1390 23:30
چشم تو خواب می رود یا که تو ناز می کنی؟ نی به خـدا که از دغل چشــم فراز می کنـی؟ چشم ببــسته ای که تا خواب کنی حریــف را چونک بخــفت بر زرش دست دراز می کـــنـی آن که ســـودازده ی چشـم تو بــوده است مــنم و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم آن ز ره مانـــده ی سرگشــته که ناســـازی بخت ره به سر منــــزل وصلـــش...
-
کمی فاصله!
جمعه 9 دیماه سال 1390 23:29
-
لحظه های بی تابی دل
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 23:56
گاهی که اندکی حوصله حتی، برای انجام هیچ کاری، هیچ حرفی و هیچ نگاهی ندارم، در پناه تکه ای از سکوت سردم، چراغ اندیشه را روشن کرده، به امید دیدن رد پایی از طغیان روح بی قرار، مسیر حیاتم را می کاوم! در جستجوی ردپایی از رنج ها، رازها، تلخکامی ها... افسوس که هیچوقت، راز شتاب روحم را، این گونه بی نشان، در این رهگذر عمر، برای...
-
تلخ
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 16:39
سحرگاه امروز، خرگوشم مرد! همدم لحظه های دلتنگی ام...! خودش می خواست و می گفت! خودش با چشم های درشت و سیاهش می گفت! که می فهمد مرا... هر کس می گوید که حیوانات نمی فهمند، سخت در اشتباه است!!
-
سلام
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 23:56
امام رضا(ع) می فرمایند: « حضرت خضر از آب حیات خورد. پس او تا روز نفخه ی صور زنده است و نخواهد مرد. او همواره پیش ما می آید و برای ما سخن می گوید. صدایش را می شنویم و خودش را نمی بینیم. او هر کجا یاد شود آنجا حضور می یابد. و لذا هر کس او را یاد کند به او سلام بگوید. او همه ساله در موسم حج شرکت می کند و مراسم حج را...
-
ابرهایی که نمی بارند!!
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 22:06
امروز آسمان شهرم، پر از ابر بود و هست! ابرهایی که گویا هنوز وقت باریدنشان نرسیده! به خودم گفتم در این فرصتی که ابرها آماده ی بارش می شوند تو هم آگاهی و دانشت را در مورد ابرها بالا ببر! روز ساکت و بی دغدغه ای داشتم و خوشبختانه وقت برای مطالعه فراوان... خلاصه ای از آن چیزی که در کتاب "شگفتی های آفرینش در مکتب اهل...
-
رنــــج ایـــام نســازد کـــسلـــم
شنبه 3 دیماه سال 1390 21:33
سر مویـــی نبـــود غم به دلــم رنــــج ایـــام نســازد کـــسلـــم خنده خوش نقش ببندد به لبم به طــــرب می گذرد روز و شبم با وجودی که بسی کــم پـــولم روز و شب زنده دل و شـــنگولم . . . نام شاعر را نمی دانم! امروز صبح با پدیده ای نسبتا عجیب و نادر، رو به رو شدم! آفتاب قبل از ظهر در کمال گرمی و لطافت بر شهر می تابید، که...
-
راز!
جمعه 2 دیماه سال 1390 23:22
در صفحه ی 43، کتاب " ابن سینا " نوشته ی: " جورج، بی. کوچ" آمده است: " اگر تاریخ تولد ابن سینا را سال 363 هجری قمری بدانیم، ابن سینا و ابوالعلای معری در یک سال متولد شدند. بعد از چهار سال، ابوالعلاء در معره مبتلا به بیماری آبله و از هر دو چشم نابینا گردید. ابن سینا هم در خرمثین آبله گرفت، لیکن...
-
نیست نشان زندگی، تا نرسد نشان تو
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 22:35
حتی خاطره ای دور... حتی خاطره ای گنگ! از آن لحظه که برای نخستین بار، چشم بر زشت و زیبای این عالم باز کردم، در کوله بار زندگی ام نمی یابم!! شاید کسی آن را دزدیده است؟! شاید! سارق چیره دستی، نخستین نگاهم را به یغما برده است! در خاطرم هیچ نمانده ...! تنها برایم گفته اند: که آفتاب را نمی شناختی! در آن روزهای سرد و بی نور!...