در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

نگاه تو

حتی... حتی سال نو را هم تبریک نگفتیم!!! 


این دست های بی معرفت، دیگر یاری ام نمی کنند تا بنویسم! 

عجیب است که هر چقدر حرفهایم برایت بیشتر می شود، سکوتم عمیق تر! 

و همه می دانند، سکوتی که عمیق شد، شکستن و از راه برداشتنش ، سخت تر از سخت است!


حسی بد، همه ی وجودم را فرا می گیرد! هر چند به زنجیر کشیدم او را! اما باز، در فضای زندگی ام، جولان می دهد! گستاخ تر از همیشه...


کبوترهای حرم، انتظار نگاه تو را می کشند! ... نگاه من، نه! نگاه تو! تو که ظرافت بال ها و چشم های عاشق و بی قرارشان را، ثبت میکنی! 

کاش بودی، تا پروازشان را در باد و باران عصر حرم می دیدی! 

.

.

.