در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

234

آن خورشید از سحر گذشته را، برای تو، به قابی کشیده ام، از جنس نور!

 

پای در بند، به زاری نشست و گفت، آنچه را تو به گمان خویش نمی گفتی!

 

به یاد بسپار... نسیم اگر توفان شد و لبخند، تلخند! 


سهم مرا زیر داغ سینه ی این کویر زخم خورده، مدفون کن و برگرد...