آن خورشید از سحر گذشته را، برای تو، به قابی کشیده ام، از جنس نور!
پای در بند، به زاری نشست و گفت، آنچه را تو به گمان خویش نمی گفتی!
به یاد بسپار... نسیم اگر توفان شد و لبخند، تلخند!
سهم مرا زیر داغ سینه ی این کویر زخم خورده، مدفون کن و برگرد...