در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

... تا پخته شود خامی

"خسی در میقات" نخستین سفرنامه ای بود که خواندم (سالهای نوجوانی)، بعد سفرنامه ی "برادران امیدوار" (دوران دانشگاه)، و حالا سومین سفرنامه ای که می خوانم،(این روزها)، " مارک و پلو" نوشته ی آقای " منصور ضابطیان". البته سفرنامه های دیگری هم خوانده ام، اما نه بطور کامل و دقیق. مثل سفرنامه ی "مارکوپلو".


شاید وقتی پای سفر رفتنت (به هزار و یک دلیل) بسته باشد، شوق خواندن آنچه دیگران در سفرهایشان دیده اند و نوشته اند، بیشتر می شود! 


سفرنامه ها منبع بسیار خوبی برای کسب آگاهی های گوناگون است! اما نمی دانم چرا تا به حال اینقدر کم سفرنامه خوانده ام!!؟ با اینکه همیشه انگیزه ی کافی برای خواندن داشته ام. شاید اشتباه می کنم، اما به نظرم می رسد که اغلب مردم ایران، نه به سفر رفتن و نه به سفرنامه خواندن اهمیت لازم را می دهند! حس جستجوگری را احتمالا از دست داده ایم یا از دستمان گرفته اند! چه می دانم؟