در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

بی تو

آخ ای خدای زمستان ... 

آخ ای خدای آن مرد بیل به دست! که خاک آن باغچه را، چون خاک یک گور می کند...

آخ ای خدای باد! بادی که در گوشم تلخ خواند و شیرین و رفت...


بیا که عریانی این درد، عریانی این درد بی شرم و مست، رسوایم می کند...

بیا که حیرانی این چشمان بی خواب ...

ویرانی این دل...

ویرانی این دل آواره، بی تو رسوایم می کند


بیا و از خنده های گمشده ام، نشانی بیار...

بیا و از دستانی گرم که قطره قطره اشک از چشمانم می دزدید، نشانی بیار

بیا که اینجا بی تو، تار و پود این امید خسته، می سوزد و بر باد می رود و از یاد...