در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

فهمیدن

می خواهی تنها باشی! نه کسی بیاید، نه جایی بروی! خلوت امروزت را دوست داری! افکارت، دردهایت، خستگی هایت! شادی های دور و نزدیکت! هر چه هست را، هر چه می بینی را، دوست می داری! 

می خواهی با خودت باشی! نه با هیچکس! به مرز بی آرزویی رسیده ای! جسم رنجور و بیمارت را پی خود می کشی! پی آرامش نیستی! بی قرار هم...!  تنها شوق برایت باقی مانده و عشق! به حرفهای از دل بر نیامده ات، لبخند می زنی! به بغض های شکسته و نشکسته ات...

این عصر که بگذرد ...


لذت این لحظه هایت را ناتمام می بری...

پیامکی... مهمانی... 

مهمانی، پیامکی می زند و می گوید: تا ساعتی دیگر می آید، خودش و ... 

برای به خود آمدن، عجله می کنی! می خواهی برای مهمانی که تا به حال به خانه ات نیامده، سنگ تمام بگذاری! تنها یک ساعت وقت داری! تب و ضعف و بیماری ات را ناچار فراموش میکنی و به سنگ تمام ات فکر می کنی! 


ساعتی بعد! مهمان ها آمده اند! همه چیز، مهیا...

اما مهمان ها نمی دانند! تنهایی امروزت را دوست داشتی! نباید بدانند! نباید بگویی! لبخند می زنی! اینبار، نه به بغض ها، نه به حرفها... اینبار به نگاه مهربان مهمان هایت، لبخند می زنی! 

می کوشی چای خوشرنگ تری بریزی! کمتر سرفه کنی و بیشتر لبخند بزنی...

خانمی 57 ساله، درست مقابل تو نشسته است! نگاهش را می خوانی، زیاد خوانده ای، چنین نگاه هایی را... ساعتی بعد، خودش، آنچه تو خوانده ای را برایت می گوید:


چرایی می گوید و ... ؟! چراهایش را می دانی! نصحیت هایش را هم از دیگران شنیده ای! 

چرا دختری مثل تو ... و ... و ...! چرا ازدواج نمیکنی دخترم! تو که ماشالله چیزی کم نداری!؟ حیف نیست!؟ همچنان می گوید و می گوید و می گوید... و نمی شنود و نمی شنود و نمی شنود!

سکوتت، به سکوت وا می داردش! درکش می کنی؟ اما او درکت نمی کند!


دلت باز تنهایی می خواهد! اینبار ضخیم ترش را! که با ضربه ی کسی ترک بر ندارد! نفس هایت آرام تر می شود و سرفه هایت... 

کاش می شد بگویم:

رهایم کنید تا بفهمم! نفهمیده زیستن، رنجم می دهد! رهایم کنید تا بدانم! رهایم کنید، لمس کنم... اگر او را نفهمم، اگر خود را نفهمم، چگونه دیگری را بفهمم؟؟

بگذارید بشکنم، در خود، از خود رها شدنم آرزوست! از خود رها شدن...


عزیزی می گفت: 

"به هر چه که می فهمی و بر تو عیان میشه عمل کن، که شهادت زبانی مفت نمی ارزه! "


گفتم نشان فهمیدن چیست؟ گفت: فهمیدن


ای وای! تو باز پیش از مهمان ها رفته ای!؟