در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

227

یک روز خوب چگونه آغاز می شود!؟

شاید یک روز خوب، همزمان با روز اول یک ماه، روز اول ماهی که در آن متولد می شوی! با تماشای یک پروانه ی سفید و بزرگ، آغاز شود!  و ...

پروانه که می رود! عزیزی می آید با ماشین سفید و نانی گرم، تازه و پر از کنجد! صبحانه ات را با او می خوری و او تو را به مقصدی می رساند که رفتنش برایت سخت بود! او که می رود، تو در انتظار نشسته ای! که آقای رئیس، با تواضع فراوان، می آید و به تو و همه ی آنهایی که مثل تو در انتظار نشسته اند شیرینی تعارف می کند! و بعد کسی تو را با یک بستنی زعفرانی غافلگیر می کند! 

همینطور پی در پی، می آیند و می روند، نعمت هایی که پروردگار برای امروزت تدارک دیده است! ...

پنهانی و آشکارا، محبت هایش را با بیدار شدن تو از خواب آغاز می کند! اما تو چه کرده ای برای او؟ ای دل غافل سحر! چه کرده ای تا به او بگویی می فهمی اش و رد پایش را دیده ای!؟

چه کرده ای تا " دوستت دارم هایت"  را ثابت کنی؟!