در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

214

روزی که زمین، بی قراری آغاز کند، روز ویرانی و اندوه جان های بی پناه است!

روز بی قراری او، روز ی ست که عزیزی، عزیزانش را به دل سرد و ناآرام زمین می سپارد و به آسمان دیده دوخته و غمی تلخ تر از هر زهر را، در دل ویران تر از خانه اش، پنهان می کند!



روز بی آرام او، روز ناله و اشک و ماتم است! روز خون دل خوردن و صبوری کردن! روز غرق شدن در اقیانوس بی کران و بی ساحل حیرت و شگفتی! 

حیرانی و شاید ندانی! ندانی زخم را که می زند و که درمان می کند!؟ شگفتا!