در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

سکوت،ستاره، شب، کویر!!

تازه از سفر یزد برگشته است، با کلی سوغاتی های زیبا، شیرین و سنتی! من فقط یک بار، آن هم وقتی 12 ساله بودم، با اتوبوس عمو جان، به یزد سفر کردم! اتوبوسی که تمام مسافرینش خانواده و فامیل من بودند! و همه شاد و غزلخوان! 

پس از اینهمه سال، هنوز چند تصویر برجسته و فراموش نشدنی از یزد در خاطرم باقی ست!

1- شکوه و عظمت مسجد جامع یزد

2- باغ های انار و انارهای شیرینی که هر شب در سینی های بزرگ برای پذیرایی می آوردند.

3- گاوی سیاه رنگ، با چشمانی بسیار زیبا و عظیم الجثه 

4- سماور بزرگی که در مسجد جامع بود

5- طلاهایی زردتر از طلاهای شهرم

6- باغچه هایی گود و خانه هایی بزرگ

7- گربه هایی چاق و مرفه

8- پیرزنی تنها با یک پالتوی سیاه! که می گفتند معلوم نیست زن است یا مرد!! ساکن در خانه ای وسیع

9- خاک یزد

10- جایی که پشمک درست می کردند

11- یک عروسی ساده، زیبا و بی تجمل! که دخترها و زن های همسایه در آن بی دعوت رسمی و کارتی شرکت کردند! با شلوار و دامن و روسری. 

و ...

و آسمان پر ستاره ی کویر یزد!!! که خیال انگیز ترین و زیباترین تصویری که از طبیعت در ذهنم دارم، همین تصویر است! آسمانی که با زمین پیوندی باشکوه داشت!


سکوت،ستاره، شب، کویر!! 

تمام شب را در اتوبوس بیدار نشستم! و چشم از آسمان بر نداشتم! حیف که آن موقع فقط 12 سالم بود! مگر 12 ساله ها، از آسمان کویر چه می فهمند!!؟ 

.

.

فراموش کردم بپرسم، از آسمان و ستاره و کویر چگونه گذشت!؟

ایکاش کوزه ام را پر از ستاره های درشت و رسیده ی کویر می کرد ...