به زمان که دقت می کنم، به عبور بی تفاوتش از لابه لای زندگی و تاریخ و به اثرات ژرف و شگفتی هایش، تپش قلبم زیاد می شود! شاید چون زمان را خوب نمی فهمم! (مثل خیلی چیزهای دیگر).هر چه بیشتر به زمان می اندیشم، بیشتر از دستش می دهم! از دست دادن زمان، نه به معنای معمول و رایج اش، که بیهوده گذراندن و تلف کردن عمر است!
زمان هر چقدر هم کودکی را از من دور کند، باز خاطرات آن برایم زنده و تازه است! یادم هست، اکثر بعد از ظهرهای تابستان، دستهایم پر از گل و خاک بود! در باغچه ای که امروز دیگر نیست، زندگی خیالی خود را می ساختم! همه چیز تحت کنترل و اختیارم بود! هر چقدر دلم می خواست و هر طور که اراده می کردم، می ساختم! و هیچ نگران این نبودم که برادر کوچکم، آن ها را خراب کند، یا باد و باران، یا هر عامل مخرب دیگری! ایمان داشتم که فردا باز هم می سازم!
بیشتر اوقات تنها یک گل یاس و یا برگی کوچک، تمام تزئین خانه های گلی ام بود! هیچکس در فنجان هایم چای یا قهوه نمی خورد! اما من از ساخته های خودم راضی بودم و می خندیدم!
اما حالا... خیلی سخت می سازم! زندگی را می گویم! آنچه را می سازم، یا خودم خراب می کنم یا دیگران! چرا که گاهی من راضی نیستم، گاه دیگران! و حتی زمان هایی را پشت سر گذاشته ام که هرگز موفق به ساختن نشده ام! و تمام تلاش هایم بی نتیجه ماند. نقش زمان چیست در این تفاوت؟؟ چرا در آن زمان، ایمان و باورهایم، به دوباره ساختن، قوی تر و پر رنگ تر از امروز بود!؟
ham ziba bood ham inke bayad iman avord be emroozi ke hichish mesle dirooz nist..
می گم چه کودکی شیرینی داشتی سحر بانو
میگما
****
آنچه از احساس ، در گوشه ای دنج از زمان های چه دور و چه نزدیک باقی می ماند .. هر لحظه که گذر می کنیم از آن زمان ! آن احساس بی هیچ تغییری سر جای خودش میماند ! و این ما هستیم که تغییر کرده ایم ! بزرگ شده ایم ، رشد کرده ایم ! و برای ساختن خانه ای بزرگ تر و مستحکم تر ! به همفکری و همیاری ! نیاز است !...
کودکی هر انسانی شیرین است! که کودک تلخی را زود از یاد می برد...
همان زندگی ساده ای که در اطرافم می دیدم، همراه با تخیل های بی حد و مرز کودکانه...
تصویری از زندگی برای خودم می ساختم، نه تنها خانه!
سلام
فیلمی امریکایی بود شاید با این نام :
"جنگجوی درون " تهیه کنید وهزاران بار ببینید.شرط می بندم نه تنها زندگی شما متحول می شود و نوع نگاهتان وشناختتان به زندگی فرسنگها با انچه کنون هست تفاوت می کند بلکه لذتی عمیق و بی حد وحصر در درون خود احساس می کنید و شاید مثل من احساس در بهشت بودن به شما دست می دهد. نمی دانم امیدوارم این گونه باشد.
خواستم حرف آخر را بگویم اما حیفم آمد.آن قدر بزرگ و عظیم ودرخشان بود که می ترسم بدون طی کردن مقدماتی که در خود فیلم نمایش داده مطلب ذبح شود.
شاداب و بالنده و پویا باشید.
کسی باید به ما بگوید که زندگی دقیقاً همین لحظات کوچکی است که بی رحمانه انتظار سرآمدنش را می کشیم.
سلام
فیلم "جنگجوی درون" را سفارش دادم برایم بیاورند.. ممنونم از لطف شما
امیدوارم من هم مثل شما احساس در بهشت بودن را پیدا کنم، حالا بهشت که نه! یک باغ آرام و یک رودخانه هم که باشد، فعلا برایم کافی ست ...
چون میگذرد غمی نیست ولی وقتی نمیگذرد چه کنیم؟!
غصه ها را میگویم که فقط از زمان های ازدست رفته بجای میماند!