آخ ای خدای زمستان ...
آخ ای خدای آن مرد بیل به دست! که خاک آن باغچه را، چون خاک یک گور می کند...
آخ ای خدای باد! بادی که در گوشم تلخ خواند و شیرین و رفت...
بیا که عریانی این درد، عریانی این درد بی شرم و مست، رسوایم می کند...
بیا که حیرانی این چشمان بی خواب ...
ویرانی این دل...
ویرانی این دل آواره، بی تو رسوایم می کند
بیا و از خنده های گمشده ام، نشانی بیار...
بیا و از دستانی گرم که قطره قطره اشک از چشمانم می دزدید، نشانی بیار
بیا که اینجا بی تو، تار و پود این امید خسته، می سوزد و بر باد می رود و از یاد...
mage khoda rafte????
ke biad//?
سال ها پیش دل من که به عشق ایمان داشت
تا که آن نغمه ی جانبخش تو از دور شنید
اندر این مزرع آفت زده ی شوم حیات
شاخ امیدی کاشت
چشم بر راه تو بودم
که
تو کی می آیی
بر سر شاخه ی سرسبز امید دل من...
که
تو کی می خوانی؟...
صبا اگر گدری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست
دختر توچقدر قشنگ مینویسی
علی بود
قشنگ می خونی ...
ممنون