در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

سفر به بی نهایت



نا آرام و شیفته ی سفر

برخاسته از رؤیایی صد پاره

می شنوم نجوای حکمتش را

نجوای خیزرانم را در شب.


به جای آسودن، به جای لمیدن

برون می کشدم از راههای کهن

به دویدن، به پرواز

و سفر به بی نهایت.


روزگاری، هزاران سال پیش

زادبومی بود و باغی

آنجا که سر بر می آورد

بر بستر گور پرنده از دل برف، گل های زعفران.


می خواهم بال بگسترانم چونان پرنده ای،

رها از افسونی که در بندم گرفته است

به فراسو، به سوی زمانه ای

که طلایش امروز نیز هنوز مرا درخششی ست.


پی نوشت: چندین سال است که دلم می خواهد اشعار و داستان های " هرمان هسه" را بخوانم! همه را، کامل! اما همیشه به بعد موکول کردم! احساس خوبی از خواندن اشعار " هسه " دارم! احساسم را، وقتی برای اولین بار، شعر " در مه " را خواندم، فراموش نمی کنم!


خوشحالم، که امشب کتابی از کتاب های "هسه"، روی میزم دارم...


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد