در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

من؟

پرسید:

آیا من همانی هستم که در دل آن شب گرم، بی بهانه، می گریست؟! همان که در ظلمت آن شب هولناک، میان سکوت پر جاذبه ی کوه و صدای گوش خراش سنگریزه ها، ساکت بود؟!

یا او که روزی بر تخت آرامشش نشست و به غصه های مردم خندید و هر غم و اندوهی را در دل خوش باورش انکار کرد؟!



نظرات 1 + ارسال نظر
المیرا سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.elmira1364.blogfa.com

روزگار رسم غریبی ست خواهر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد