در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

در خانه ی آب و گل

بی توست خراب این دل

بزرگی

سه تن در مسجدی خراب عبادت می کردند. چون بخفتند، بر در مسجد ایستاد(ابراهیم ادهم) تا صبح! او را گفتند: چرا چنین کردی؟! گفت: هوا عظیم سرد بود و باد سرد! خویشتن را به جای در ساختم تا شما را رنج کمتر بود و هر رنج که بود بر من بود! 


نقل است که ابراهیم ادهم وقتی بر مستی گذشت. دهان آن مست آلوده بود. آب آورد و دهان آن مست بشست و می گفت: دهنی که ذکر خدای تعالی، بر آن رفته باشد، اگر آلوده بگذاری بی حرمتی باشد. چون آن مرد بیدار شد، او را گفتند: زاهد خراسان دهان تو بشست. آن مرد گفت: من نیز توبه کردم. بعد از آن ابراهیم به خواب دید که گفتند: تو از برای ما دهان او بشستی، ما دل تو را بشستیم


نقل است که ابراهیم ادهم آن چه حاصل آوردی در وجه یاران خرج کردی. یک روز نماز شام بگزارد و چیزی خرید و روی سوی یاران نهاد. راه دور بود و شب دیر شد. چون دیر افتاد، یاران گفتند: شب دیر شد. بیایید تا ما نان خوریم تا او بار دیگر دیر نیاید و ما را در انتظار ندارد. طعام بخوردند و نماز خفتن بگزاردند و بخفتند. چون ابراهیم بیامد، ایشان را خفته دید. پنداشت که هیچ نخورده اند و گرسنه خفته اند. در حال آتش برکرد و مقداری آرد آورده بود، خمیر کرد و از برای ایشان چیزی می پخت که چون بیدار شوند، بخورند تا فردا روزه توانند داشت. یاران چون از خواب در آمدند، او را دیدند، محاسن در خاک و خاکستر آلوده و دود، گرد او را گرفته و او در آتش می دمید. گفتند: چه می کنی؟ گفت: شما را در خواب یافتم. پنداشتم چیزی نخورده اید و گرسنه خفته اید. از برای شما طعامی میسازم تا چون بیدار شوید، تناول کنید. ایشان گفتند: بنگرید که او با ما در چه اندیشه است و ما با او در چه فکر بودیم! 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد