گاهی که اندکی حوصله حتی، برای انجام هیچ کاری، هیچ حرفی و هیچ نگاهی ندارم، در پناه تکه ای از سکوت سردم، چراغ اندیشه را روشن کرده، به امید دیدن رد پایی از طغیان روح بی قرار، مسیر حیاتم را می کاوم! در جستجوی ردپایی از رنج ها، رازها، تلخکامی ها...
افسوس که هیچوقت، راز شتاب روحم را، این گونه بی نشان، در این رهگذر عمر، برای رفتن، برای رسیدن، برای فهمیدن، نفهمیدم!
افسوس که اندیشه ام، حتی حکمت غم های نشسته در دل را، حکمت ماندگاری صدای ناله های موزون و خوش آهنگ خفته در خاموشی شبم را نمی فهمد!
افسوس که اندیشه ام هیچ نمی یابد! هیچ نمی فهمد!
افسوس که عظمت یک روح، عظمت یک روح دردمند، عظمت یک دل، یک دل شرحه شرحه از عشق و رنج، بزرگی و وسعت سینه ی مجروح و سوز سینه ی مجروح را، در خیال هیچ اندیشه ای نمی توان گنجانید!
زندگی انگار نفس های گرمش را، نفس های عطرآگینش را، در این خاکدان غریب، تنها به امید لحظه های بی تابی دل می کشد!
سلام!
زندگی با فرازونشیب زیباست!
عشق وامید را سرلوحه زندگیت قرار بده!؟
در ضمن وبلاگ قشنگی داری
سلام
سپاس