روزی که زمین، بی قراری آغاز کند، روز ویرانی و اندوه جان های بی پناه است!
روز بی قراری او، روز ی ست که عزیزی، عزیزانش را به دل سرد و ناآرام زمین می سپارد و به آسمان دیده دوخته و غمی تلخ تر از هر زهر را، در دل ویران تر از خانه اش، پنهان می کند!
روز بی آرام او، روز ناله و اشک و ماتم است! روز خون دل خوردن و صبوری کردن! روز غرق شدن در اقیانوس بی کران و بی ساحل حیرت و شگفتی!
حیرانی و شاید ندانی! ندانی زخم را که می زند و که درمان می کند!؟ شگفتا!
همه متأثر از این رویدادیم،بسیار زیبا به تصویر کشیده بودی عزیزم
روزی که فریاد بر نیاید .. در سکوتی وهم آور .. آوار شد نفس های زندگی بر چهره ی وحشت .. و خاک که جان آغازی ست در آغوش می گیرد .. بی رحمانه ... بی ندا .. بی هیچ آوایی .. تا مباد فریادی فرداهای پر از آرزوی ( .. طفلی ... کودکی .. دختری ... پسری .. مرد و زن هایی .. که اوار شدن را دیدند .. و در خاک شدن را گریستند ! ) در گوش زمان طنین افکند !
ماه عزیز خدا .. شد عزای عزیزانی که با مهر و امید دست به آسمان گشودند.. بی خبر از این هیاهو ی خاموش در کمین !!
تلخی این ایام .. سخت خاطره ها را سیاه کرده و دل را آزار میدهد !!